دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم

بچه هایی که به خاطر مشکلات ذهنی و جسمیشون راهی این مرکز شدن تا خونواده هاشون که بعضا به سختی هزینه ی ماهانه رو تامین میکنن حداقل خیالشون راحت باشه که به فرزندشون رسیدگی میشه و ازش پرستاری میشه ، اما بعد ببینی که بچه ت رو اونم آدمی که توانایی کوچکترین دفاعی از خودش نداره رو شکنجه کردن. دستشو بستن ، سگ به جونش انداختن ، غذای کافی بهش ندادن ، داروهاشو قطع کردن و...
حالا یارو برگشته میگه درسته سگ نگهداری شده ولی مدرکی که نشون بده ازش بعنوان ابراز شکنجه استفاده شده ، پیدا نکردیم. لابد منتظرن یکی از بچه ها رو که تنش تیکه تیکه شده نشونش بدن که باور کنن! مگه همین که سگ رو روبروی اون طفلکیا گذاشتن شکنجه روحی نیست که هنوزم با ترس و لرز در موردش حرف میزنن؟!
چقدر اون آدم میتونه پست و حیوون باشه که به این شیوه ی وحشیانه پول جمع کنه ، یادمه چن سال قبل یه مرکز ترک اعتیاد رو نشون میدادن که به محض ورود فرد میریختن سرش و تا میتونست کتکش میزدن ، کلا متد ترکشون کتک و شکنجه ی اون بدبخت بود. کسی که اومده یه زندگی سالم رو شروع کنه. اینا مراکزیه که بعد چندی گند کارشون بالا میاد ، خدا میدونه چقدر از این شکنجه گاه های بزرگ و کوچیک وجود داره که ما ازش بیخبریم. درد داره ، خوندنش ، دیدن عکسا ، فکر کردن بهش درد داره و اینکه اونایی که مسئول نگهداری مرکز بودن چقدر از نظر روانی دچار مشکلات ویژه هستن. داریم کجا میریم خدا میدونه....
باران میآمد ...
مردمان در خواب خانه
از آب رفته به جوی ... سخن میگفتند،
همهمهی یک عده آدمی در کوچه نمیگذاشت
لالایی آرام آسمان را آسوده بشنوم ...
اصلا بگذار این ترانه
همین حوالی بوسه تمام شود!
من خستهام
میخواهم به عطر تشنهی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری ... برو !
ورنه نزدیکتر بیا
میخواهم ببوسمت...
" سید علی صالحی"
+ تنهـــــــایـی رستاک
اولین و اخرین باری که رفتم حمام عمومی وقتی بود که 5،6 ساله بودم. بیشتر اوقات خونه ی پدربزرگ ( مادری) بودم ، اونوقتا که مث الان همه ی خونه ها حموم داشتن ( خواستم بگم اونقدا قدیمی نیستم :دی) نمیدونم چطور شد که مامان بزرگ تصمیم گرفت بره حمام عمومی و منو با خودش ببره ، فضاشو یادمه یه خانوم چاق که پشت میز نشسته بود و نوبت میداد بهش میگفتن حموم نمره. اون مدتی که روی صندلی منتظر بودیم نوبتمون بشه با نگاهی کنجکاو به زن هایی با قیافه های متفاوت که رد میشدن نگاه میکردم ، دیدن اونهمه زن اونم با حوله هایی که دور خودشون پچیده بودن خیلی برام جالب بود، دیدن اندام آدما از چاق گرفته تا لاغر و خلاصه هر سایز و مدلی برای یه بچه به اون سن جالب و عجیب بود البته بعضیاشون لباساشونم پوشیده بودن که دیگه برای من تعجب و جذابیتی نداشت!همهمه و سر و صدایی که وجود داشت الان با یادآوری اون فضا تو گوشم میپیچه . بی دلیل نیست به جاهای شلوغ میگن حموم زنونه. فضای بخار گرفته ی هر اتاقک حمام که بخاطر باز موندن مداوم آب گرم تو اون هوای زمستونی بود ، به هنری کردن اون فضا تو ذهنم کمک ویژه ای کرده . دیگه هرگز نشد که با جمع زیادی از زن ها همچی جایی باشم جز استخر که در مقایسه با تجربه ی اول خیلی معمولی تر و بی کیفیت تره! مامانم میگه از بچگی به آب بازی و حموم رفتن اشتیاق نشون میدادم و اصلا موقع حموم رفتن گریه نمیکردم. عادتی که باعث شد تا این سن من هر روز دوش بگیرم و در خونواده به لقب اردک ملقب شم! حتی کم آبی و عضو شدن تو کمپین حفظ آب هم تاثیری در کاهشش نداشته ، یه حموم بخار گرفته که مث مه تو جنگل و زمستونه بهترین جا برای فکر کردنه. یه دوش و سر خوردن قطره های آب روی تنت بهترین حالت برای گریه کردنه ، زیر دوش آواز خوندن جزو جالبترین کاراس ( فقط مختص پسرا نیس ) و البته حموم کردن یه بچه که خیلی شیرینه.
زخمی کهنه ام
سایه رنجی پایان یافته،
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت بر سایه این زخم
دلخوشم ...
"شمس لنگرودی"
+ بوی پاییز دوست نداشتنی! میاد
+ دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست "وحشی بافقی"
شب آخــــر داریوش