حس هفتم

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

روزهای کشدار تابستون

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ

روزی یه فیلم گاهی دو تا فیلم میبینم ، لذت بخش ترین قسمت این کار خوردن چایی و بیسکویت زنجبیلی و یا بستنی و حتی سالاد موقع فیلم دیدنه. مدل فیلم دیدنم اینطوره مثلا به یه کارگردان یا بازیگر گیر میدم و فیلماشو پشت سرهم میبینم ، این چند روز سینمای واقعی و خشنِ اسکروسیزی رو دیدم. اما چون دیگه زیادی حالم از آدما بهم خورد امروز یه فیلم آخر هفته ای دیدم .  how to be single فیلمی بود که پیشنهاد میشه اگه تازگیا رابطه ای رو تموم کردین و یا میخواین شروع کنین و حتی اگه داخل یه رابطه هستین ببینین. در واقع فیلم سرگرم کننده ایه ولی خب میشه لابه لای سکانس هاش نکته های بدردبخوری رو پیدا کرد ، همانا در آن نشانه هایی ست برای اهل یقین :))))  

تا الان هرچی بازیای یورو رو پیش بینی کردم بیشترش برعکس نتیجه داده ، یعنی تیما دست بدست هم میدن که گند بزنن تو امتیاز من :/


Three Colors

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ




تازگیا با سینمای کیشلوفسکی آشنا  شدم ، با دیدن و پایان  هر کدوم از فیلماش به خودم گفتم من تا الان داشتم چیکار میکردم که اینقد دیر دارم اینا رو میبینم. یه حس دیرکرد وار ! دارم. بنابراین بهتون میگم که حتما دیدن آثار این کارگردان بزرگ رو تو اولویت هاتون بذارین و اما فیلماش ؛ مهم ترینش سه گانه ی  ( blue , white , red ) هست . چیزی که من با دیدن این اثر دریافت کردم ،  اون حس پذیرفتن و رها کردن بود که کاراکترای اصلی هر سه فیلم داشتن ، رها کردنی که از جنس بی تفاوتی نیست. روبرو شدن با خود و خیلی اتفاقات دیگه س. تنهایی و اون چالش تصمیم گیری که برای شخصیتای فیلمش به خوبی ترسیم کرده در کنار استفاده ی بجا از رنگ ها و اِلمان هایی که منه ببینده رو به سمت مفهوم و پیام اصلی فیلم سوق میده . مباحث اجتماعی که در لابلای حرکتای شخصیت ها و دیالوگ های کوتاه فیلم دیده میشه.
blue بیشتر از دو تای دیگه منو درگیر خودش کرد و همچنین بازی و میمیک خاص ایرن ژاکوب توی فیلم red.  فیلم بعدی The double life veronique بود که میتونم بگم فوق العاده بود."  فیلمی کوتاه درباره عشق " در ادامه ی لیستِ که قراره ببینم و ده فرمانش.

+ امروز بزرگداشتِ عطار
 

 " و گفت : یا چنان نمای که باشی ( هستی ) ، یا چنان باش که نمایی. "

  ذکر بایزید بسطامی

تذکره الآولیا _ عطار

The Revenant

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ

فیلم خوب و جدید میخواین ببینین ، من  " The revenant "  رو بهتون پیشنهاد میکنم ، نه بخاطر اینکه توی چند بخش جایزه گرفت ، بلکه چون واقعا فیلم خوش ساختیه. تمام اون 2 ساعت و نیم که داره پخش میشه اونقدر محو تماشاش میشین که انگار خودتونین فضاشو دارین لمس میکنین. بازی فوق العاده ی دی کاپریو در شرایط سخت واقعا دیدنیه. دیشب هم که اسکار بهترین بازیگر رو گرفت ، درسته برای بازی توی این فیلم بود اما در واقع برای بازی های عالیش تو این چند سال بود. شایسته ی گرفتنش بود. با اون لبخند دوست داشتنیش :)))

خلاصه ببینین فیلم رو پشیمون نمیشین ;)


کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

اونقدر دنیا شلوغ و پر از هیاهو هست که دلیل کافی باشه برای یهوویی کلافه و عصبی شدن ، نا آروم بودن و تشویش داشتن . بهترین راهکار بنظرم اینه که خودمون رو دعوت کنیم به دیدن یه فیلم آروم و خوب ، به شنیدن یه موسیقی دلنشین و به خوندن یه کتاب خوب. 

لیلا حاتمی رو دوس دارم ، جدا از بازیگرِ خوب بودنش بنظرم خیلی متشخصه. اگه یه فیلم ایرانیِ خوب با فضای آروم رو میخواین ببینین  با سکانس ها و دیالوگ هایی که خیلی نزدیک به فضای رمنس و زیبایِ فرانسوی باشه ، بهتون پیشنهاد میکنم فیلم " در دنیای تو ساعت چند است؟" با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا و زری خوشکام ( مادر خانوم حاتمی ) رو حتما ببینین. موسیقی عالی هم داره که خیلی گوش نوازه.


+ بشنوید (  paradise ) از گروه  coldplay  

+ وبلاگم توی مسابقه ای که آقای روانی برگزار کردن شرکت داره ، دیشب که نوبت معرفی و امتیاز دهی وبلاگم بود با دیدن اینهمه لطف دوستای عزیزم خیلی خوشحال شدم ، یه تشکر ویژه از ایشون و البته از تک تک شما دوستای عزیزم بایت لطف بیش از حدتون ؛ صرف نظر از مسابقه و امتیازاتش و کل جریانات،  محبتتون برای من بسیار ارزشمند بود :)

داگویل

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ

به پیشنهاد یه دوست خوب فیلم داگویل( Dogville ) رو دیشب نگاه کردم ، این پست صرفا نظر شخصی من بعد از دیدن فیلمه ، نه یک نقد سینمایی  چون هیچ تخصصی در این کار ندارم. سعی کردم تو این پست داستان فیلم لو نره.  فون تریر  کارگردان این فیلم بنظرم یجور نگاه روانشناسانه و فلسفی داره ، همون نگاهی که با دیدن داگویل متوجهش شدم. فیلمی که بنظرم شبیه تله تأتر ِ اما در واقع نیست. علیرغم طولانی بودنش خسته کننده نبود مخصوصا صدای دلنشین راوی و بیانش ، یه دانای کل که تو بعضی رمانها شاهدش هستیم ؛ کسی که زوایایی که ممکنه در طول تماشای فیلم از دیدتون مخفی بمونه رو با بهترین جملات و توصیفات براتون روشن میکنه. داگویل نماد یه جامعه س و هرکدوم از شخیصتا نمایینده ی یه قشر از جامعه هستن ، آدمایی که به مرور اون ذات اصلی خودشونو نشون میدن ، اشخاصی که مقابل عشق و خوبی نمیتونن بیشتر از این مقاومت کنن و آخر سر خودشون و افکارشونو آشکار میکنن. کارگردان  هیچ دیدگاهی به ببینده القا نمیکنه و با نوع صحنه آرایی و فیلمبرداری متفاوتش میخواد که خود بیننده آدمها و افکار و نوع زندگیشون رو عریان ببینه ، بدون هیچ حصاری. داگویل داستان زندگی هر کدوم از ما میتونه باشه ، فرار از شرارت و بدی با آرمان آزادی و عشق و پاکی و خوبی و به جون خریدن سختی و بعد میبینیم که اون چیزی که تو ذهن ما هستش برای این آدما و جامعه ی اطراف جواب نمیده و این ما هستیم که باید باور به خوبی رو کنار بذاریم و بیرحمی رو جایگزینش کنیم. چون اینجوریه که لطف بیشتری به بشر میکنیم! و یا از اونطرف ناسپاسی که دیده میشه. ما میتونیم هر کدوم از آدمای اینطرف یا اونطرف باشیم. تو این فیلم انگار جلو یه آیینه وایسادی و خودِ عریانتو با تمام خوبی و بدی هات میبینی و حس تلخی که بهت متقل میشه ، چون ما آدما تحمل اینو نداریم که خودواقعیمون رو بدون هیچ پرده ای و تند و گزنده ببینیم. چون بشر همیشه سعی در پوشوندن لایه های زیرین خودش داره.

بشری که پر از خودخواهی و رذالتِ و نه تنها مقابل عشق که یه هدیه س تسلیم نمیشه بلکه کاری میکنه که اون عشق و پاکی هم به گند کشیده بشه. دیالوگی که اوایل فیلم بین تام و بیل رد و بدل میشه و از نظر بیل ، تام که نماد قشر روشنفکر جامعه س باید بذاره مردم همینجور ی که هستن باقی بمونن همینجور خوب! و تام که معتقده مردم خوب نیستن فقط یه چیزایی رو فراموش کردن و اون میخواد با حرفاش بهشون یادآوری کنه و معتقده چیزی رو برای قبول کردن باید داشته باشن یه چیز قابل لمس ، مثل یک هدیه. و اینجا بیل میگه :" چرا یک نفر باید بیاد و یه هدیه به ما بده؟" 

در طول فیلم ما شاهد اومدن اون هدیه و برخورد جامعه ی داگویل با اون هدیه هستیم. یکی از سکانسایی که خیلی عالی بود اونجاییه که گریس داخل کلیسا خودِ واقعی مردمو بهشون نشون میده ، بدون رعایت هیچ مرزی و اونجاست که ذات خودخواه آدمه که از هر حرفی استفاده میکنه برای عدم پذیرش این موضوع چون نمیخواد این حقیقت تلخو بپذیره. امیدوارانه ترین و روشن ترین لحظه ی فیلم اونجاییه که گریس پشت ماشین حمل بار آسوده دراز کشیده و ما میتونیم حس شادیش رو که به سمت آزاد شدن میره لمس کنیم (عکس پست) همون چندثانیه فارغ از اتفاقات قبل و بعد . پایان تراژیک فیلم رو هم باید بگم خیلی دوس داشتم و شاید اگه یجور دیگه تموم میشد اصلا خوشم نمیومد اینم نشون دهنده ی اون حس انتقام جو آدمه که هممون داریمش و تعریف عدالت از دیدگاه خودمون.

پیشنهاد میکنم حتما این فیلمو ببینین ، موقع نوشتن این پست من هیچ نقدی از فیلم رو نخوندم و برداشت خودمو نوشتم . بعد دیدن فیلم، نقدایی که در موردش نوشته شده رو هم بخونین.