حس هفتم

داگویل

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ

به پیشنهاد یه دوست خوب فیلم داگویل( Dogville ) رو دیشب نگاه کردم ، این پست صرفا نظر شخصی من بعد از دیدن فیلمه ، نه یک نقد سینمایی  چون هیچ تخصصی در این کار ندارم. سعی کردم تو این پست داستان فیلم لو نره.  فون تریر  کارگردان این فیلم بنظرم یجور نگاه روانشناسانه و فلسفی داره ، همون نگاهی که با دیدن داگویل متوجهش شدم. فیلمی که بنظرم شبیه تله تأتر ِ اما در واقع نیست. علیرغم طولانی بودنش خسته کننده نبود مخصوصا صدای دلنشین راوی و بیانش ، یه دانای کل که تو بعضی رمانها شاهدش هستیم ؛ کسی که زوایایی که ممکنه در طول تماشای فیلم از دیدتون مخفی بمونه رو با بهترین جملات و توصیفات براتون روشن میکنه. داگویل نماد یه جامعه س و هرکدوم از شخیصتا نمایینده ی یه قشر از جامعه هستن ، آدمایی که به مرور اون ذات اصلی خودشونو نشون میدن ، اشخاصی که مقابل عشق و خوبی نمیتونن بیشتر از این مقاومت کنن و آخر سر خودشون و افکارشونو آشکار میکنن. کارگردان  هیچ دیدگاهی به ببینده القا نمیکنه و با نوع صحنه آرایی و فیلمبرداری متفاوتش میخواد که خود بیننده آدمها و افکار و نوع زندگیشون رو عریان ببینه ، بدون هیچ حصاری. داگویل داستان زندگی هر کدوم از ما میتونه باشه ، فرار از شرارت و بدی با آرمان آزادی و عشق و پاکی و خوبی و به جون خریدن سختی و بعد میبینیم که اون چیزی که تو ذهن ما هستش برای این آدما و جامعه ی اطراف جواب نمیده و این ما هستیم که باید باور به خوبی رو کنار بذاریم و بیرحمی رو جایگزینش کنیم. چون اینجوریه که لطف بیشتری به بشر میکنیم! و یا از اونطرف ناسپاسی که دیده میشه. ما میتونیم هر کدوم از آدمای اینطرف یا اونطرف باشیم. تو این فیلم انگار جلو یه آیینه وایسادی و خودِ عریانتو با تمام خوبی و بدی هات میبینی و حس تلخی که بهت متقل میشه ، چون ما آدما تحمل اینو نداریم که خودواقعیمون رو بدون هیچ پرده ای و تند و گزنده ببینیم. چون بشر همیشه سعی در پوشوندن لایه های زیرین خودش داره.

بشری که پر از خودخواهی و رذالتِ و نه تنها مقابل عشق که یه هدیه س تسلیم نمیشه بلکه کاری میکنه که اون عشق و پاکی هم به گند کشیده بشه. دیالوگی که اوایل فیلم بین تام و بیل رد و بدل میشه و از نظر بیل ، تام که نماد قشر روشنفکر جامعه س باید بذاره مردم همینجور ی که هستن باقی بمونن همینجور خوب! و تام که معتقده مردم خوب نیستن فقط یه چیزایی رو فراموش کردن و اون میخواد با حرفاش بهشون یادآوری کنه و معتقده چیزی رو برای قبول کردن باید داشته باشن یه چیز قابل لمس ، مثل یک هدیه. و اینجا بیل میگه :" چرا یک نفر باید بیاد و یه هدیه به ما بده؟" 

در طول فیلم ما شاهد اومدن اون هدیه و برخورد جامعه ی داگویل با اون هدیه هستیم. یکی از سکانسایی که خیلی عالی بود اونجاییه که گریس داخل کلیسا خودِ واقعی مردمو بهشون نشون میده ، بدون رعایت هیچ مرزی و اونجاست که ذات خودخواه آدمه که از هر حرفی استفاده میکنه برای عدم پذیرش این موضوع چون نمیخواد این حقیقت تلخو بپذیره. امیدوارانه ترین و روشن ترین لحظه ی فیلم اونجاییه که گریس پشت ماشین حمل بار آسوده دراز کشیده و ما میتونیم حس شادیش رو که به سمت آزاد شدن میره لمس کنیم (عکس پست) همون چندثانیه فارغ از اتفاقات قبل و بعد . پایان تراژیک فیلم رو هم باید بگم خیلی دوس داشتم و شاید اگه یجور دیگه تموم میشد اصلا خوشم نمیومد اینم نشون دهنده ی اون حس انتقام جو آدمه که هممون داریمش و تعریف عدالت از دیدگاه خودمون.

پیشنهاد میکنم حتما این فیلمو ببینین ، موقع نوشتن این پست من هیچ نقدی از فیلم رو نخوندم و برداشت خودمو نوشتم . بعد دیدن فیلم، نقدایی که در موردش نوشته شده رو هم بخونین. 

کابوس

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ب.ظ

دیشب از وقتی که مثلا خوابیدم تا صبح چند باری بیدار شدم ، هر دفعه هم با دیدن همون کابوسای همیشیگی و ادامه دار. هر سری که بیدار میشم درد ناشی از اتفاقایی که تو کابوسم جریان داره رو حس میکنم. اونقدر انرژی گیره که صبح کل بدنم کوفته و خسته بود ، اعصابمم که تعریفی نداشت. همیشه کل روزمو خراب میکنه .توی تمام این کابوسا دنبال یه گمشده م ، یه ادم که نمیدونم کیه و کجاست و اصلا برای چی دنبالش میگردم. فضاهایی که میبینم ترسناکن و من تنهام . گشتن ، فرار کردن ، درد و زخم جزیی از این کابوسا هستن. هر چند وقت یه بار سراغم میان ، قبلا فک کنم یه پستی داشتم در مورد یه خوابی که میبینم با فضایی تکراری ، مثل یه فیلم که هر دفعه پخش میشه. کابوسی وحشتناک و آزار دهنده که کسی که نمیشناسمش بطرز وحشیانه ای  منو میکشه ؛ حس تنفر و قساوتش رو توی خواب کامل حس میکنم و وقتی بیدار میشم ساعتها همراهمه. از صبح کلافه م ، 3 تا از انگشتامم سوزوندم حواسم نبود روی شعله ی روشنه در قابلمه رو برداشتم .  آشفتگی ذهنی ، ناخودآگاهی که ریشه ی این کابوسا رو میشه اونجا پیدا کرد و منی که دلم میخواد از دست این کابوسا خلاص شم و کابوس که میتونه جاشو به یه بوس بده!

13 م بود امروز

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ب.ظ

یکی از علاقمندیای زنونه م در کنار بقیه ش! داشتن بی.کی.نی های متنوعه. اصلا میبینم چشمام برق میزنه ، آخرین پستم تو بلاگفای محروم! در مورد برند ویکتوریا سکرت بود که اگه یه سر به سایتش بزنین میبینین چقدر فوق العادس. تنها مشکلی که داره قیمتای بالاشه. از اونطرف وحشتناکترین بیماری زنانه از نظرم سرطان سینه س ، اینکه رابطه ی بین  سرطان سینه و بستن س.و.ت.ی.ن فقط در حد تئوری مطرحِ و فعلا از نظر پزشکی ثابت نشده میتونه دلیل خوشحال کننده ای برای علاقمندان به استفادش باشه :دی  اما 13 اکتبر و پرتاب کردن اون همه قبا! به آسمون به صورت نمادین طبق نظر منتقدین این حرکت بیشتر شبیه یه شو هستش و شاید همون بستن روبان صورتی برای هشدار نسبت به این بیماری کافی باشه ، بیماری که رنج روحی و جسمی عمیقی رو به مبتلایانش منتقل میکنه. این رنجو من اولین بار بطور ملموس تو چهره ی یه زن تو استخر دیدم ، وقتی که مدتی از جراحی و درمانش میگذشت و بعد شنیدن حرفاش که حس میکرد قسمتی از زیبایی و زنانگیشو از دست داده وقتی که با نگرانی به من سفارش میکرد که مواظب خودم باشم. خیلی از ما زنا لابلای زندگیمون گم شدیم اونقدر که نسبت به سلامتیمون بی تفاوت میشیم ، فکر کنم بهتره بیشتر به خودمون اهمیت بدیم. مخاطبم فقط  خانوما نیستن چه خوبه که آقایونم حداقل نسبت به سلامت خانومی که بهشون نزدیکه  بی تفاوت نباشن.  حتما اگه فکر میکنین کسی اطلاع کافی نداره در این مورد بهش اطلاع بدین و البته انجام تست پاپ اسمیر  هم سفارش میشه که متاسفانه خیلی از خانوما در موردش اطلاع ندارن.  مواظب خودتون و سلامتیتون باشین. 

خیانت

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ
خیانت واژه ای که بیشتر از اونکه حس تنفرمو بیدار کنه منو میترسونه. یجور ضعف مقابلش دارم ، شاید اینم دلیلش این باشه که من یه خیانت دیده ام! کسی که خیانت میبینه دچار حسای متفاوتی میشه ،درسته خیانت اصلا و ابدا توجیه پذیر نیست حتی با وجود کم گذاشتنا و مشکلات ، چون منطقیش اینه که طرفی که داره اذیت میشه مستقیم حرفشو بزنه و از رابطه خارج شه و دست به این حرکت بزدلانه ی زیر آبی رفتن نزنه! اما بازم این حسا سراغ ادم میان ، اینکه ایراد از خود منه که طرف مقابل اینکارو کرده ، اینکه انتخابم اشتباه بوده ، اینکه مورد سو استفاده قرار گرفتم و حس حماقت بهم دست میده و... .  وقتی از هر جهتی نگاه میکنی و حتی خودتو جای طرف مقابل هم میذاری باز به این نتیجه میرسی که پست ترین و رذیلانه ترین کاری که یه آدم میتونه بکنه خیانته ، اونجاس که ایمان میاری اخلاقیات سقوط کرده و توی یه کثافت خونه ی بزرگ زندگی میکنی و با یه عده لاشی همزیستی! دیگه کار از منجی بودن گذشته فقط باید حواست باشه که گوشه لباست بهشون نخوره!
وقتی خیانت نمیکنی قبل از اینکه دلیلش تعهد به دیگری باشه ، تعهد و ارزش قایل شدن برای خودته. وقتیم میتونی بگی من خیانت نکردم که در موقعیتش باشی و ازش رد شی وگرنه همه تو یه اتاق دربسته پاک می مونن! 
ریشه یابی این پدیده خیلی وسیعه ، دلایل  انجامش و حتی پذیرشش ، اینکه ما در کدوم سمت ماجرا باشیم در علم روانشناسی براش یه جوابایی پیدا میشه . 
 متاسفانه  اونچیزی که آزار دهنده س عادی جلوه دادنشه که اینروزا با بسته بندیا و تحلیلای شیک جلو رومون قرار گرفته!
لازمه بگم خیانت انواع مختلفی داره ، من اینجا صرفا خیانت عاطفی - جنسی منظورم بود.

بیا که گریه ی بی اختیار را مانی

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ

پاییز با بارونش ، با هوای خنک دم غروبش ، با شبای سردش و با دلتنگیِ خاصشه که معنا پیدا میکنه. همون پاییز دوست نداشتنی من! پریروز غروب که با دوستام بیرون بودیم یه بارون پاییزیِ قشنگ باریدن گرفت و البته با صدای رعد و برق که من عاشقشم. قطره های بارون و خیابونای خیس و قدم زدن. نمیشه از این زیبایی پاییز به راحتی گذشت ، فصلی که همیشه برای من رفتن ها و از دست دادن ها رو با خودش داشته، و اما امیدوارم پاییز امسال...


  یادت باشد

  به خوابم که آمدی

  بیدارم کنی ببوسمت. 


 "افشین صالحی"

 

+ زیر بارون این ترانه ی سیروان رو باید گوش داد

   بــــــارون پاییـــــزی

یه پیکره سفارش بدم!

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ب.ظ

دیروز نازنین ایـن پست رو گذاشت که دیدم جالبه و گفتم در موردش بنویسم. اولش تست قهرمان درون رو انجام دادم که جادوگر شدم :دی حالا همه ی مشخصاتش به کنار یه جایی در مورد اعتیادا نوشته :

ویژگی اعتیاد آور : ریا (وجهه و اعتبار اجتماعی)
قدرت -مواد مخدر- مواد توهم زا . واقعا همینطوره جدیدا فهمیدم در این زمینه خیلی بی جنبه م و نمیدونم چطور تا حالا معتاد نشدم!
اما تست جالبش کهن الگوهاست. نتیجه ش برای من شد آفرودیت . میتونم بگم با دقتی برابر 99% خودمم ، اون 1% هم بخاطر اینه که دُوز پدرسوخته بازیای ( اصطلاح گویاتری پیدا نکردم) این الهه خیلی بالاس و من یه درصد به خودم تخفیف دادم! امتیازم به ترتیب ایـــن شد
اینم خصلتاش ، خیلی خوب بود.

خدابانوی عشق و زیبایی و هنر
خدابانوی کیمیاگر
ایزدبانوی شهوت 
اغواگر - خلاق و عاشق پیشه - دوستدار زیبایی - زیبا و جذاب و دوست داشتنی - شور زندگی - عاشق زندگی - انتخابگر تجربیات زندگیش - متنوع - خاص - پیشرو - درگیر ظاهر - منحصر به فرد و شبیه به هیچ کس - زندگی در لحظه - تقلید نمی کند - خالق مد - هنرمند و دوستدار هنر - طبیعت دوست-- مرکز توجه - ارزش دادن به خود - با ذوق و هیجان و انرژی - مدیر روابط مختلف و موازی - برقرار کننده رابطه جنسی انتخابگرانه - رقصنده - طلای هر چیزی را دیدن و کشف کردن - هارمونی و هماهنگی - عاشق نور، رنگ، رقص و شاد

میتونین در مورد این الهه ی یونانی اینجا  و اینجا بیشتر بخونین .

    +  اینجــا میتونین تستو انجام بدین.

وقتی که تو حیاط دانشگاه نشستم و دختر پسرایی که شبیه تین ایجرا شاد و سرخوشانه از جلوم رد میشدن رو دیدم به خودم فکر میکردم ، وقتی که از این ساختمون به اون ساختمون و از این اتاق به اون اتاق میرفتم به خودم فکر میکردم ، وقتی که یه دانشجوی سال اولی کنارم نشست به خودم فکر میکردم ، وقتی که شماره م رو کاغذ نوشتم و گفتم منتظر تماستون هستم به خودم فکر میکردم ، وقتی که از جلوی فست فودی روبروی دانشگاه رد شدم و از پشت شیشه داخلو نگا کردم و دیدم یخرده تغییر کرده بود اونجا بازم به خودم فکر میکردم ، تمام اونروز به خودم فکر میکردم. وقتی که دوستم درو باز کرد و من با تمام خستگیم پامو گذاشتم تو خونش بازم به خودم فکر میکردم ، وقتی که مانتومو درآوردم ، دوش گرفتم حتی موقع خوردن شام تمام اون لحظات به خودم فکر میکردم.وقتی که سمیرا بهم گفت " حالمونو بهم زدی امشب بیخیال دیگه " بازم داشتم فکر میکردم . یه گوشه نشسته بودم مثل این عزیز از دست داده ها زانوی غم بغل گرفته ، که سمیرا گفت بیا بشین دوباره از اول تعریف کن ، برگرد به هشت سال قبل، اولش گفتم بیخیال بعدش هر سه تامون نشستیم و من شروع کردم  به وسطاش که رسیدم حس کردم الانه که پق بزنم زیر گریه یخرده هم گریه کردم، همون دو ساعت قبلش زیر دوش. بعد یه ساعت فقط صدای قهقهه هر سه تامون بود که کل ساختمونو ورداشته بود ، اون شب ماه کامل بود ، نیمه شب بود که من پرده رو کنار زدم و از پنجره ماه کاملو دیدم ، چن تا از خونه های ساختمون روبرو هم روشن بودن. همه جا ساکت بود ، شاید همون لحظه بود که تصمیم گرفتم همه ی اون اتفاقات و حسای مختلفش رو دور بریزم. تا اینجاشم خیلی بیشتر از اونچه که باید با خودم حملش کردم ، که رد زخمش رو تنم و روحم باقی موند.


    + عصر جمعه ی پاییزی  و 

                                        همخواب چاوشی  


ساعت 25!

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ

دستِ برگ را در دســـتِ بــاد

دستِ ساحل را در دستِ آب

می بیـــــنم 

و دست هایم را در جیب

به تـــو فکر می کــنم

"علیرضا روشن"


من ببر صبرم تا لمس دستت

ســیری نباشــد این اشــتها را 

   ببـــر چارتار

باور

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

موضوعی که ذهنمو به خودش مشغول کرده اینروزا ، تقدس گرایی و درمقابلش شکسته شدن باورهاست. بعضی وقتا باورهامون به اصطلاح یه شبه بوجود میان و مسلما به همون سرعت هم از بین میرن ، اما قسمت اصلی ماجرا وقتیه که یه موضوعی ریشه بزنه تو وجودت ، اونوقته که کم کم کارت ساخته س. خواه ناخواه هرچی جلوتر میری ایمانت بهش بیشتر میشه و اونجاست که یه بت برای خودت میسازی ، اینوسط یه ماجرایی پیش میاد و میبینی موضوع اونچیزی نبوده که تا حالا فکر میکردی اونجاست که شروع میکنی به مقاومت ، چون نمیخوای بتی که خودت ساختی رو بزنی بشکنی. چون با شکستنش خودتم میشکنی ، یجورایی مثل شیشه ی عمرت شده. مدام در حال کلنجار رفتن با خودتی، حالا اون باور میخواد مذهبی باشه ، میخواد سیاسی باشه مثل جریان ها و طیف های سیاسی ، میخواد جریان عشقی باشه ، و یا حتی یه دوستی. مطلق گرایی آفت انسانه ، شک نکردن آفته انسانه ، وقتی چیزیو تمام و کمال قبول داشتیباید بپذیری که مرگت رسیده ، افکار و عقایدت هرگز پیشرفت نمیکنن و تو درجا میزنی. دنیات در همون حدی که هستی کوچیک می مونه ، شک زمینه ی کنکاش و جستجوِ ، بعدش دنبال سوالاتت میری و دریچه های زیادی به روت باز میشه. البته این به معنی منفی گرایی و مشکوک بودن به عالم و آدم نیست. تقدس گرایی باعث میشه یه سری باور کهنه توی فکرت جا خوش کنه و بشه دیواری بلند و محکم که با هیچ تکونی پایین نیاد. کاش یاد بگیریم وقتی جریانی رخ میده خودمون عقلمونو بیاریم وسط و دو دو تا چارتا کنیم. تعصب نماد اصلی جاهلیته ، تعصب با غیرت زمین تا آسمون فرق داره ، آدما اونقدر پیچیده ن که باید انتظار هر حرکتی رو ازشون داشت ، حتی نزدیکترین و عزیزترین افراد زندگیت.

یه پی نوشتم دارم که مخاطبای خودشو داره:

+ دوستای عزیزی که یه بت ساختین و چشم و گوش بسته طرف یه سمت ماجرا رو سفت و سخت  میگیرین ، بیاین و عاقلانه هر چی دیدین و شنیدین رو کنار هم بچنین بعد نتیجه بگیرین ، بخدا درد داره آدمایی که تحصیلکردن و اهل فکرن اینقدر مقابل شنیدن حقایق وایسن . جامعه ای که من و توعه  اهل قلمش اینطور باشیم هرگز پیشرفت نمیکنه و مطمئن باشیم در جا میزنه تا ابد.


شاهکار جدید از بلاگرهای فیک بیان!

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ

 سرقت ادبی تو این کشور باب بوده از اولش ، از سرقت اشعار شعرای بزرگ و به اسم خود ثبت کردنشون تا برسه به کپی نوشته های دیگران به اسم خود در وبلاگ و فضای مجازی. آخرین نمونه ش هم متاسفانه دیشب مطلع شدیم ، من با آقای جدی تو تلگرام چت کردم و ایشون منکر همه چی میشدن ، بعد به جناب آزرم کامنت دادم و ایشون پست نوشتن . اینا لینک چت من و آقای جدی تو تلگرام

 1  ، 2   ،  ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 ،  8

و لینک پستایی که کپی کردن که  بدمست عزیز زحمت گذاشتن پست رو متقبل شدن. 


     اینجـــــــــــا بخونین