فردا دیر است...
مدتیه روحم چشم به راه یک عاشقانه ی آرامِ، عاشقانه ای حتی فراتر از "عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی". دلم دوست داشتنی بی دلیل میخاد ، عاشقانه ای آنقدر شیرین و هوس آلود که جلوی حس بی اعتمادی و سردی روحم وایسه . حتی اگر عمرش به کوتاهی یک روز ، یک ساعت و یا فاصله ی آغاز یک جمله تا پایانش باشه ، عاشقانه ای که " از جان برآید و لاجرم بر دل نشیند" . بدون اینکه به پایانش فکر کنم ، بدون دغدغه بشنوم و ببینم و لذت ببرم مثل مست شدن از عطر گل های بهاری در یک عصر دلنشین اردیبهشت. عاشقانه ای بی هیچ قید و شرطی ، بی هیچ من اینجورم تو اونجوری، بی ترس از اینکه آخرش چی میشه ؛ گوش دلم منتظر شنیدن مستقیم و کوتاهترین جمله ی عاشقانه ی دنیاس ، دست دلم منتظر لمس گرم ترین دست دنیاس ، و لبم منتظر شیرین ترین لبخند دنیاست ، لبخندی که همراش درخشش چشمام رو داشته باشه. لذت نابی که باعث شه برای چند لحظه قلبم تندتر از همیشه بتپه ،آرامشی به وسعت یه دنیا . امشب روح سرسخت زنانه م خودشو کنار کشیده و فقط منتظر نوازشی به لطافت ابریشمِ.
پیش آمده هیچ وقت
پیشانی ات بلند باشد
بختت بلند تر ؟
و مردی بلند بلند
بگوید "دوستت دارم" !؟
باید پیش آمده باشد
تا خیال نکنی
زن بودنت
بر بادهای بیابان شده شاید
پیش آمده باید باشد
تا انتقام خودت را
از خودت نگیری
و به خوردِ خودت ندهی بیخود
که چه بهتر که می توانم زن تنهای مستقلی باشم
هیچ زنی
پای این دروغ را امضا نمی کند
مگر آنکه
پیش نیامده باشد ..
" مهدیه لطیفی "
- ۹۴/۰۵/۱۲
عاااالی بود خانم خاتون محشر... این متن رو مسلما چندین و چند بار دیگه خواهم خوند این متن یه بار خوندنش کم بود... واقعا ممنون..