داشتم میرفتم تو اتاقم از جلوی تی وی رد شدم شقایق دهقانو دیدم ، یه سریاله در مورد یه زن که اتفاقات روزانه ی زندگیشو توی وبلاگش مینویسه. چون موضوعش وبلاگ بود برام جالب شد نشستم به تماشا کردن. اینجور وقتا آدم ناخودآگاه به این فکر میکنه که خودش اولین بار چطور با این قضیه آشنا شده. 6 ، 7 سال پیش با وبلاگ آشنا شدم ، خواننده ی ثابت یه وبلاگی شدم ؛ اینکه چطوری پیداش کردم یادم نمیاد بعد چن تا وبلاگ دیگه پیدا کردم و همیشه شبا قبل از خواب میخوندمشون. تا چن سال فقط میخوندم اما یه شب زمستونی تصمیم گرفتم بنویسم ، یادمه بارون میبارید آخرای شب بود. حالا و بعد از اینهمه سال وقتی به وبلاگ فکر میکنم میبینم وبلاگ نویسی شده بخشی از زندگیم .مرز غیر قابل تشخیص بین دنیای واقعی و مجازی و یکی شدنش!
+
دوستم داشته باش… و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده
بیشِکوه دوستم داشتهباش
نیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندیام…
دوستم داشتهباش… به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش… و بگو
که نمیخواهم بیصدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمیخواهم
دوستم داشتهباش… دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگمان
دور از تعصبها
دور از قیدوبندهاش
دوستم داشتهباش… دور از شهرمان
که عشق به آن پا نمیگذارد
و خدا به آن نمیآید.
" نزار قبانی "