زندگیِ ملس
روزا مشغولم و شب ها هم یا کتاب میخونم یا فیلم میبینم ، انگار دارم به روزای خوبم برمیگردم. به وقتایی که حالم خوب بود . زندگی رو حس میکنم ، گرماش رو لابلای سوز پاییزی حس میکنم ، بوی خوشش رو مثل بوی کیک خونگی وقتی عصر یه روز بارونی تو خونه پیچیده حس میکنم. آرامشش رو مثل ولو شدن و بستن چشما تو اتاقی که بوی عطر ملایمی به مشام میرسه حس میکنم. اینکه دوست دارم به اطرافیانم بگم که چقدر دوسشون دارم ، که یهویی دلم براشون تنگ میشه و بدون کلمه ای اضافه این جمله رو میگم یا تایپ میکنم : " دلم برات تنگ شده ". ترانه ی خاطرات سیروان پلی میشه و من حالم خوبه ، اونقدر که انگار حجم زیادی عشق تو وجودم جمع شده و میخوام با دستام پرتش کنم تو هوا ، مثل نور که از روزنه ی کوچیکی توی اتاق تاریکی میتابه و بعد پرده رو میکشی کنار و کل اتاق روشن میشه.
امشب هم بارش شهابی جوزایی در اوج خودشه ، از همین ساعتا قابل رویته. یه بارش تابستون بود اینجا در موردش نوشتم.
+ از همه ی دوستانی که از پست قبل استقبال کردن ممنونم ، همینطور از دوستای خوبم که لینک پست رو توی وبلاگاشون گذاشتن بسیار ممنونم. از این لحظه طبق قرار قبلی کامنتدونی پست قبل بسته میشه و اگه دوستی بخواد کلماتشو بگه متاسفانه نمیتونیم بپذیریمش. از اونجایی که استقبال شما عزیزانم بیش از حد انتظار بود و همونطور که میدونین نوشتن حال و زمان خوب میخواد و هم اینکه فصل امتحانات نزدیکه ، ممکنه زمان رسیدن هدیه بدستون یه مقداری طولانی بشه البته سعی میکنیم که زودتر تقدیمتون کنیم.
بازم از تک تکتون ممنونیم و دوستون داریم :*
- ۹۴/۰۹/۲۳
فکر کنم سومین یا چهارمین جایی بود که حال خوب دوستان بهمون نوید یه دوران دلچسب پیش رو رو داد. خیلی خوبه این هالۀ مثبت