حس هفتم

که هرچه هست ندارم، که هرچه دارم نیست

شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ
همیشه گفتن آدم که میخواد کاری کنه جار نمیزنه ، مثلا طرف میخواد خودکشی کنه نمیاد به عالم و آدم خبر بده اگه اینکارو کرد پس فقط در حد حرفه نه بیشتر. رفتن هم همینطوره ، ولی خب چون خودم از رفتنای یهویی هیچوقت خوشم نیومده  گفتم بگم که در جریان باشین. اولش قرار بود با یه کلیک حذف کنم وبو بعد دیدم بیان 48 ساعت مهلت میده تا هر وقت پشیمون میشی برگردی ، اما بنظر من این وسوسه عذاب آورتره تا اینکه همون اول یهو همه چی بره هوا. اونقدر چیزای مهم تر از دست دادم که نبودن چارتا نوشته هرچند با اهمیت و دوست داشتنی برام زیاد ناراحت کننده نباشه. همه ی اینا رو گفتم که بگم اینروزا حوصله کم است و نبودن دلچسب. حالا گرچه هیشکی کاملا نمیتونه بِکنه و دیگه نیاد و در نهایت بعد مدتی برمیگرده ولی من امیدوارم کلا برنگردم. الان نیاین بگین میخوای بری برو دیگه این ناز و اداها چیه که ازتون دلخور میشم :دی 
همین :)
  • خاتون

نظرات  (۲۴)

تازه پیدات کرده بودم، تازه به نوشته‌هات خو گرفته بودم، آخه چرا؟؟ :(( نرو :(
  • فاطیما کیان
  • تو دیگه چرا ؟
    خاتون :((((
    خب نکن این کارو :(

    میدونم گاهی آدم دلش میخواد نباشه و نبودن براش بهتره..ولی ما دلمون تنگ میشه برات...

    نرو نرو اون خواننده چی میخوند ؟

    فکر کنم رضا صادقی میخوندش!

    نرو نرو ! من بی تو! تو بی من!

    بقیه ش یادم نیست!

    بقیه شو رو بخون ببینم تو یادته ؟:دی

      بخون دیگه :دی

    جدی اگر بلدی بخونش :))


    + فکر کنم از اثرات پاییزه! همه دل میکنن میرن یا میخوان برن :((

    البته من خودم که رفتم هنوز پاییزی در کار نبود :دی



    O-o ....
    نرووو. تو هم مثل من نمی تونی دووم بیاری ... نروووو.

    واقعا ناراحت شدم که دیدم دوست داری بری ؛ ولی هیچ حرفی نیس ... چون خودمم به رفتن فکر کردم و می کنم !! می دونی ؛ حلا وبلاگ نه ... ولی از اینکه تو یه سری فضای مجازی هستم پشیمونم شایدم خسته . 
    سلام 

    نوشته هاتون حس خوبی داشت همیشه :)

    تو این فرصت کم هم ک با وبتون آشنا شدم کلی لذت بدم :)

    شاد و سلامت باشین :)
    هر جا که هستید، همیشه شاد باشید. 

    فقط بگم، لذت بردیم از نوشته هاتون خاتون .. (:
    نوشتن انقد خوب هست که بتونم امیدوار باشم یه روز برگردی :)
    این حستو کامل درک می کنم. بارها خواستم برم و گم و گور بشم. خواستم وبلاگ اینستا و شمارمو نابود کنم و یهو غیب بشم. برم یه جا غریبه و شروع کنم باز. اما همیشه یه چیز که نمیدونم چی بوده جلومو گرفته... ماهایی که عادت داریم به نوشتن حتی اگه خیلی حرفه ای هم نباشه، ماهایی که تنهاییم که آشوبیم نمی تونیم ننویسیم. اگه بری زودی میای. اگه حالتو خوب میکنه برو ولی من می دونم برمیگردی و میدونم هستی:)
  • هولدن کالفیلد
  • چون ناراحت میشی، میگم نرو! :دی
    نرو دیگه!
    باورتون میشه من تالا فکر می کردم این خانومه (ساقهاش ملومه فقط :D) تو هدر داره میره! الآن دقت کردم دیدم نگو داره میاد :|
    پاشنه پا راستش یه جوریه خطای دید داره...
    ما یه دو سه باری سر این رفتنهای شما سکته ناقص زدیم خدایی :))
    خیلی حس بدیه وقتی صفحه بیان رو باز می کنی و میبینی دوستایی که سالها بهشون عادت کردی و از حرفاشون، منطقشون، عکســــــــــــــای بی همتاشون تو پستها، شعر ها و آهنگهاشون لذت بردی ناراحتن و در فکر رفتن.
    بیشتر هم اون ناراحتیه یک دوسته که ما رو عذاب میده :(

    باورتون میشه من تالا فکر می کردم این خانومه (ساقهاش ملومه فقط :D) تو هدر داره میره! الآن دقت کردم دیدم نگو داره میاد :|
    پاشنه پا راستش یه جوریه خطای دید داره...
    ما یه دو سه باری سر این رفتنهای شما سکته ناقص زدیم خدایی :))
    خیلی حس بدیه وقتی صفحه بیان رو باز می کنی و میبینی دوستایی که سالها بهشون عادت کردی و از حرفاشون، منطقشون، عکســــــــــــــای بی همتاشون تو پستها، شعر ها و آهنگهاشون لذت بردی ناراحتن و در فکر رفتن.
    بیشتر هم اون ناراحتیه یک دوسته که ما رو عذاب میده :(

    به هر حال امیدواریم با یه حس و حال بسیار خوب و دلچسب دوباره برگردین و ما هم از انرژی بی نظیری که تو پستهاتون همیشه بوده مثل سابق بهره مند بشیم... اینم شاعر می گه :D
    دل من پشت سرت کاسۀ آبی شد و ریخت
    کی شود پیش قدمهای تو اسپنــد شوم
    نه بابا چه کاریه پشیمون شدن؟! از قدیم گفتن: "درِ بستنی رو باید بست!" :)))))
  • فانتالیزا هویجوریان
  • من به هیشکی نمیگم نرو یا رفتن اینطوری نمیشه و یا برگرد من میگم ایشالا به اون آرامشی که دوست داری برسی و موفق باشی!!!

    غم انگیزترین صحنه ای بود که این چند وقت باهاش مواجه شدم...قبل از هر چیزی هم بیشتر از همه برا خودم ناراحت شدم با تمام خودخواهی!که این جا رو از دست دادم...

    خلاصه که اگر چه ناراحت شدم ولی همیشه سعی کردم درمورد تصمیماتی که به اطرافیانم آرامش مثبتی میده سوال و قضاوت نکنم...بجاش برات آرزو میکنم که تصمیمت خوب و عالی باشه و بهت کمک کنه تو هر زمینه ای که فکر میکنی احتیاجه...

    اگه هم که زوده زود برگردی ک خیلی خیلی بهتره ولی...

    چون همونقدر که از اینجا لذت بردم همونقدر طول میکشه ک شیرینی ش از زیر زبونم بره پس میدونم ک میتونم تا برگشتنت صبر کنم...

    بهترینای ممکن برات پیش بیاد و حست روز ب روز بهتر از قبل...


    اما ما امیدواریم که کلا برگردی و منتظر اون روز می مونیم:)
    کجا بابا؟!!
    موفق باشید
  • زنانی در باران 2 باران
  • کجایی خاتون جان ؟! نیستی. لطفا به روز کن اینجا رو. 
    :).. سکوت آرامش بخشه.. 
  • خانوم ِ لبخند :)
  • ناراحتم که یکی دیگه از جمع وبلاگ نویسای خوب کم میشه..
    خاتون : (
    ولی امیدوارم روزای خوبی پیش رو داشته باشی حتا اگر ننویسی..
    برگرد دیگه...
    جات خالیه..
    خاتون جان حالت چطوره؟
    پست بالا چقدر حرف داشت و مبهم بود...
    کلماتش حرف های چندسال رو به دوش میکشن...
    یکی از اون هایی که مخالف زدن منم