حس هفتم

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ب.ظ

باران می‌آمد ...
مردمان در خواب خانه
از آب رفته به جوی ... سخن می‌گفتند،
همهمه‌ی یک عده آدمی در کوچه نمی‌گذاشت
لالایی آرام آسمان را آسوده بشنوم ...

اصلا بگذار این ترانه
همین حوالی بوسه تمام شود!
من خسته‌ام
می‌خواهم به عطر تشنه‌ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری ... برو !
ورنه نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت...

 " سید علی صالحی"

         

  + تنهـــــــایـی  رستاک 

  • خاتون

نظرات  (۶)

شهر بی یار ارزش تف انداختن تو جوبم ندارد.

این کامنتو قبلا تو بلاگ نگین خانم تو پستی با همین عنوان داده بودم همینجا کپیش می کنم...
انتخاباتون از علی صالحی همیشه عالین باید بگم من حرفای قشنگ این مرد عاشق رو به لطف انتخابای خوب شما شناختم ممنون
آهنگ هم در حال دانلوده...
پاسخ:
مرسی و خواهش میکنم. بله شعراشون عالی :)
  • هولدن کالفیلد
  • حالا این مصراع چه جریانی داره همه عنوان پست میذارنش؟
    پاسخ:
    من بقیه رو نمیدونم و جایی ندیدم ، فقط میدونم خوشم اومد ازش 
  • زنانی در باران 2 باران
  • زیبابود. خصوصا رستاک. قبلا نشنیده بودمش خاتون. سوپاس دله که م. 
    پاسخ:
    خواهش میکنم باران جان :)
    چقدر قشنگ بود...
    عالی..
    پاسخ:
    مرسی نگار جان 
    شهر بی‌یار مثل آدم بدون استخوانه...
    پاسخ:
    چه تعبیر جالبی
    شعر قشنگیه...

    راستی ناصر گفته بری آدرستو براش بذاری امسال قراره بالاخره گردوها رو برامون بفرسته:))))
    پاسخ:
    به حرف ناصر مگه اعتباریم هست :دی