حمام!
اولین و اخرین باری که رفتم حمام عمومی وقتی بود که 5،6 ساله بودم. بیشتر اوقات خونه ی پدربزرگ ( مادری) بودم ، اونوقتا که مث الان همه ی خونه ها حموم داشتن ( خواستم بگم اونقدا قدیمی نیستم :دی) نمیدونم چطور شد که مامان بزرگ تصمیم گرفت بره حمام عمومی و منو با خودش ببره ، فضاشو یادمه یه خانوم چاق که پشت میز نشسته بود و نوبت میداد بهش میگفتن حموم نمره. اون مدتی که روی صندلی منتظر بودیم نوبتمون بشه با نگاهی کنجکاو به زن هایی با قیافه های متفاوت که رد میشدن نگاه میکردم ، دیدن اونهمه زن اونم با حوله هایی که دور خودشون پچیده بودن خیلی برام جالب بود، دیدن اندام آدما از چاق گرفته تا لاغر و خلاصه هر سایز و مدلی برای یه بچه به اون سن جالب و عجیب بود البته بعضیاشون لباساشونم پوشیده بودن که دیگه برای من تعجب و جذابیتی نداشت!همهمه و سر و صدایی که وجود داشت الان با یادآوری اون فضا تو گوشم میپیچه . بی دلیل نیست به جاهای شلوغ میگن حموم زنونه. فضای بخار گرفته ی هر اتاقک حمام که بخاطر باز موندن مداوم آب گرم تو اون هوای زمستونی بود ، به هنری کردن اون فضا تو ذهنم کمک ویژه ای کرده . دیگه هرگز نشد که با جمع زیادی از زن ها همچی جایی باشم جز استخر که در مقایسه با تجربه ی اول خیلی معمولی تر و بی کیفیت تره! مامانم میگه از بچگی به آب بازی و حموم رفتن اشتیاق نشون میدادم و اصلا موقع حموم رفتن گریه نمیکردم. عادتی که باعث شد تا این سن من هر روز دوش بگیرم و در خونواده به لقب اردک ملقب شم! حتی کم آبی و عضو شدن تو کمپین حفظ آب هم تاثیری در کاهشش نداشته ، یه حموم بخار گرفته که مث مه تو جنگل و زمستونه بهترین جا برای فکر کردنه. یه دوش و سر خوردن قطره های آب روی تنت بهترین حالت برای گریه کردنه ، زیر دوش آواز خوندن جزو جالبترین کاراس ( فقط مختص پسرا نیس ) و البته حموم کردن یه بچه که خیلی شیرینه.
- ۹۴/۰۶/۱۲