حس هفتم

...

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ


امروز از ساعت 4 تا 7 داشتم گریه میکردم ، اولش یه بغض بود بعد آروم اشکام اومد پایین از رو صورتم ،سُر میخورد و میچکید رو دامنم ، وسطاش شد هق هق و بعد دوباره آروم شد و مث بارون زمستون که یه دست میباره ، یه سر اشک ریختم. الانم با سری که از درد ورم کرده نشستم و بازم میخوام بزنم زیر گریه. یعنی دقیقا منتظر یه حرف ،حرکت یا علامتم. عصر که سرمو گذاشته بودم رو بالشت و گرمی اشکامو حس میکردم هم از دست خودم ناراحت بودم و هم دلم برای خودم میسوخت. مثل یه دختربچه که خیلی ترسیده باشه و دنبال نزدیکترین فرد بگرده که فقط تو بغلش قایم شه و اشک بریزه و اونم فقط نوازشش کنه و این اطمینانو بهش بده که اتفاقی نیفتاده و جاش امنه. اونقدر آرامش بده که آروم سرمو از آغوشش جدا کنم و با پشت دستم اشکامو پاک کنم و با همون حالت گریه بخندم. من فقط یه دختربچه ی ترسیده و گریونم ... 

  • خاتون