وز محبت دردها شافی شود
غروبا که میام خونه سوز سردی میاد ،پاییز خودشو به رخم میکشه. صورتم یخ میزنه ولی دستام که تو جیبم پناه گرفتن گرمن ، جیبایی که بی منت گرماشونو به دستام هدیه کردن ، مثل آدمایی که بهت لبخند میزنن و حالتو خوب میکنن، مثل آدمایی که ساعت ها به حرفات گوش میدن و ارامش رو بهت هدیه میکنن، مثل اونایی که تو بدترین شرایط به خودت میگی این آدم هر کاری بتونه برام میکنه حتی اگه نشه مشکلتو حل کنه ، آدمایی که اینروزا کمیاب شدن ، محبت های بی منتی که دیگه راحت نمیشه بدستشون آورد ، اونقدر که گاهی با دیدن یه آدم این مدلی تعجب میکنیم و یا حتی شک که آخه چرا!؟ دلیل این محبتش چی میتونه باشه!؟ ولی اون آدم به هیچ دلیل خاصی فکر نمیکنه ، اون محبت کردن فقط حالشو خوب میکنه. اگه از این آدما دور و برتون دارین توی این وانفسا قدرشو بدونین ، همین که ارزش مهرش رو درک کنین کافیه. برای تک تکتون آرزو میکنم اطرافتون پر باشه از این آدما و خودتونم یکی ازشون باشین :)
+آدرس جدید بدمست
- ۹۴/۰۹/۰۸