حس هفتم

شهرِ بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

از هوای گرم خوشم نمیاد ولی هوای سرد رو هم دوس ندارم. گرم نگه داشتن خودم یجور معضله برام ، دوست ندارم زیاد لباس بپوشم و از اونطرف سرما برام یجورایی آزاردهنده س. شاید برای همینه که اصرار دارم بگم پاییزو دوس ندارم اما متاسفانه باید بگم این فصل اینقدر زیباس که مثل آدمی می مونه که علیرغم مقاومت در مقابلش نمیتونی عاشقش نشی! یه قابلیتی که فصلای سرد دارن اینه که باعث خوشتیپ شدن آدما میشن ، کلا لباسای این فصلا هر کسی رو میتونن خوش تیپ و جذاب جلوه بدن ، یخرده توجه و مقایسه کنین آدمای اطرافتونو به این اصل مهم پی میبرین. چند روز اخیر بارون بارید و نوشتن در مورد بارون واجب شده ، برای منم ساعتایی با قدم زدنای طولانی و خیس شدنا و عکس گرفتنا زیر بارون با دوستام ، سگ لرز کردن و اصرار به موندن زیر بارون داشت ... غروبای بارونی که هوا تاریک شده و نور چراغا تو خیسی خیابونا میدرخشه و صدای رعد و برق و بارون صحنه ی دوست داشتنیه برای من ، اینجور وقتا وقتی سوار ماشین میشم دیگه دلم نمیخواد پیاده شم و دوس دارم ترافیک ساعت ها طول بکشه شاید دلیل این حس لذت بخش اون غروب سرد و بارونی پاییزیِ چند سال قبل باشه که هیچ تاکسی و ماشینی نبود که نیگه داره و من خیس از بارون بین اونهمه آدم منتظر وایساده بودم و ماشینایی که با سرعت رد میشدن و آب بارون رو میپاشیدن به سر و صورتم، پیاده راه افتادم که یه تاکسی نیگه داشت و من با سرعت نور خودمو پرت کردم تو ماشین و گرمای بخاریش که رو پوست صورتم نشست ، شیشه ی بخار گرفته ای که با انگشتام روش نقاشی میکردم و بغض چند ساعته ای که شکست و شد اشک ، راننده ای که هیچی نگفت و ضبطشو روشن کرد و ترانه ی غمگینی که پلی شد ، اون لحظه من با هر ترانه ای که حس غم از صدای خواننده ش بباره همذات پنداری میکردم ، الانم یادم نیست اون ترانه چی بود و خواننده ش کی بود فقط یادمه گریه میکردم و توی ترافیکی که طولانی بود و آرزو میکردم تا آخر دنیا ادامه داشته باشه تا اشکای من تموم شه ، راننده هیچ مسافر دیگه ای رو سوار نکرد و کل اون یه ساعتو یه کلمه هم حرف نزد ، شاید اونم غمگین بود و بغضی داشت که نشکسته بود. نمیدونم ولی حس امنیتی که اون مدت داشتم اونقدر قوی بوده که بعد اینهمه سال هنوز یادمه ، هر چند که اونروزا و اون لحظه ناراحت بودم . همین الانشم که سوار ماشین با شیشه های بخار گرفته میشم و نور چراغ ماشینا و خیابون خیس رو میبینم دلم یه مسیر طولانی میخواد که در سکوت طی شه ، لزوما هم حس غم یا گریه ندارم اما یه آرامش خاصی داره .


باز بـاران  گروه پالت 

  • خاتون

نظرات  (۱۲)

  • فاطیما کیان
  • پاییز دو سال پیش تو یه ماشین کنار راننده تاکسی نشسته بودم زدم زیر گریه , خدا رحم کرد رادیو روشن بود و بارون هم تند میبارید و کسی یه جز خود راننده نفهمید من دارم گریه میکنم ولی حس امنیتی که ازش نوشتی رو دلم میخواست توی اون لحظه منم داشتم ...
    پاسخ:
    میفهمم چی میگی ، امیدوارم دیگه تجربه نکنیم این مدل گریه ها رو.
  • مستر نیمــا .
  • واسه همین من عاشق بهارم. چون نه سرده نه گرم
    پاسخ:
    بهار ولی خب باز پاییز برنده س . لعنتی
    حتا خوردن نارنگی و ها کردن توی دستای سرد و لباس هایی با جیب های بزرگ  و بازی با بخار چایی توی این فصل لذت بخته
    حتا تر سرماخوردگی هاش ... ولی بشرطی که یکی باشه ....یکی که حواسش به توهست
    پاسخ:
    نه نگین سرماخوردگیاش خیلی بده ...
    چایی و لباساشو هستم :))))

    بارون تو اکثر شرایط خوب ِ .
    وقتی پیاده ای . وقتی تو ماشینی ؛ وقتی لب ِ پنجره ای ...

    ارزو های خوب برای راننده تاکسی های این چنینی (: .
    پاسخ:
    بعضی جاها بهتره :))
    + آمین 
    مخصوصاً شب که باشه این قطره‌های بارون ریز ریز بخورن به شیشه و زیر صداشون خوابت ببره...
    پاسخ:
    موسیقی آرامبخش ِ فوق العاده ایه.
    چه نکته خوبی گفتی خانم خاتون تا حالا به این توجه نکرده بودم. دقیقا درسته مدهای پاییزی مدهای خاصی هستن. فصلی که با پوشیده شدن خاص آدما و با عریان شدن طبیعت یه تضاد و زیبایی اسرار آمیزی پیدا می کنه. بی خود نیست من لباس پاییزیم فقط یه دسته از سال دوم دانشگاه (لیسانس) یعنی سال 86 هنوز دارمش و هنوز هم می پوشم :)) بسکه به خیال خودم بهم میاد دلم نمیاد دور بندازمش لامصب جنسش هم خوبه ژنده پنده هم نمی شه به اون بهونه ازش بکنیم :D

    + چه رانندۀ دلشنینی و چه امنیت خواستنی ای تو اون یک ساعت.

    دوبار پاییز امسال بارون تهران رو قسمت شد بیرون بودیم یه بارش بهشت زهرا مراسم خاکسپاری مامان بود با اولین بارون پاییزی یه گل پرپر رو به دست خاک بارون خورده سپردیم...
    یه بارش هم جاتون خالی امروز قسمت شد بارون خیابونهای تهران رو اولین بار از پشت شیشه های سانتافه نگاه کنیم :)) درش رو بلد نبودم باز کنم موقع سوار شدن وقتی اومده بود دنبالم خخخخ تازه بعدشم رفتیم امریکانو بود کوفت بود چی بود تو یه کافه خوردیم کلا روز خاصی بود قرار کاری امروز زیر بارون دوست داشتنی.

    ++چقدر آهنگش ســــوزنــــاک بود :( به به کردی :D
    مازنی و کردی فخط با صدای استاد گرامی، سلطان صدای ایران، استاد ناصر :D دلم براش تنگ شد برم وبش
    پاسخ:

    متاسفم تسلیت میگم بهتون ،روحشون شاد.
    البته من به این تضاد توجه نکردم چه جالب ، موفق باشین ، ایشالا ماشین خودتونو سوار شین :)
    +اره طرفای ما هم نمیاد سر بزنه

    شهاب جان استاد ناصر الان دیگه فوق لیسانس قبول شده نمیاد وبش برو خونشون دلت براش تنگ شده:))) میخواد بره دانشگاه سوره پیش دخترهای خوشگل و پولدار:)))))

    آخ آخ منم سرما رو فقط به خاطر لباسهاش دوست دارم لامصب آدم تا پنج شیش نمره قیافه اش عالی میشه:) 
    پاسخ:
    آره از وقتی قبول شده تحویل نمیگیره کلا :)))))
    برا بعضیا که کلا از این رو به اون رو میشن 
    پاییز همیشه برنده ست .... 
    چه حال و هوای خوبی ... چه راننده ی بهتری 
    پاسخ:
    اوهوم ، یه حال بد که اینجوری شد آخرش
    عزیزم ....
    پاسخ:
    مهربونم :*
    تولدت مبارک 
    آرامش خاص بعلاوه یه ترس هست وقتی تو ترافیک های بارونی گیر میکنی .
    پاسخ:
    بستگی داره به شرایطی که آدم اون لحظه داره.
    این چند روز بارها این شعر ر ا خواندم ..شهر بزرگی است تنم ..مولانای عزیز ...

    گریه کردن ..راحت گریه کردن نعمت است ..و باران رحمت ...
    پاسخ:
    عالیه 
    موافقم ، راحت گریه کردن سبک شدن آدمو با خودش داره مث یه بارون آروم که همه جا رو تمیز میکنه
    هر وسیله نقلیه ای برای من این قابلیت رو داره که نخوام هیچ وقت به مقصد برسم.صرف نظر از هر آب و هوایی..حالا دیگه ابری هم باشه که چه بهتر.همین که همه چیز از جلوی چشمت به سرعت رد میشه تو گذری به همه چیز نگاه میکنی خودش یه مسکنه.
    پاسخ:
    اکثرا منم اینجورم البته نه همیشه و نه در هر موقعیتی. ولی خو بحث جاده یا بعضی خیابونا واقعا جداس ، دلم میخواد بی انتها باشن