حس هفتم

Three Colors

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ




تازگیا با سینمای کیشلوفسکی آشنا  شدم ، با دیدن و پایان  هر کدوم از فیلماش به خودم گفتم من تا الان داشتم چیکار میکردم که اینقد دیر دارم اینا رو میبینم. یه حس دیرکرد وار ! دارم. بنابراین بهتون میگم که حتما دیدن آثار این کارگردان بزرگ رو تو اولویت هاتون بذارین و اما فیلماش ؛ مهم ترینش سه گانه ی  ( blue , white , red ) هست . چیزی که من با دیدن این اثر دریافت کردم ،  اون حس پذیرفتن و رها کردن بود که کاراکترای اصلی هر سه فیلم داشتن ، رها کردنی که از جنس بی تفاوتی نیست. روبرو شدن با خود و خیلی اتفاقات دیگه س. تنهایی و اون چالش تصمیم گیری که برای شخصیتای فیلمش به خوبی ترسیم کرده در کنار استفاده ی بجا از رنگ ها و اِلمان هایی که منه ببینده رو به سمت مفهوم و پیام اصلی فیلم سوق میده . مباحث اجتماعی که در لابلای حرکتای شخصیت ها و دیالوگ های کوتاه فیلم دیده میشه.
blue بیشتر از دو تای دیگه منو درگیر خودش کرد و همچنین بازی و میمیک خاص ایرن ژاکوب توی فیلم red.  فیلم بعدی The double life veronique بود که میتونم بگم فوق العاده بود."  فیلمی کوتاه درباره عشق " در ادامه ی لیستِ که قراره ببینم و ده فرمانش.

+ امروز بزرگداشتِ عطار
 

 " و گفت : یا چنان نمای که باشی ( هستی ) ، یا چنان باش که نمایی. "

  ذکر بایزید بسطامی

تذکره الآولیا _ عطار

نامزد شدم

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ

 

دوستمون مهندس خوشبخت چند ماهی هست یه مسابقه راه انداخته ، وبلاگ منم به لطف شما دوستان تا مراحل پایانی اومده و تو 3 بخش نامزد شده ، الان مهندس جان گفته برین تبلیغ کنین رأی جمع کنین :))))) منم اومدم بهتون بگم مرسی از حمایتتون ، زحمت بکشین برین اینجا و تو هر سه بخش به من رای بدین. ببینم چه میکنین ، حماسه بیافرینین :دی  البته 25 فرودین روز رای گیریه

عکس انتخاباتی هم گرفتم گذاشتم برای این پست :)))


       گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم 

                 تو گرو بردی اگـر جفت و اگـــر طاق آید 

                                   " سعدی"


کوچ

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۲ ب.ظ

کی میگه بهار خوبه ، دوست داشتنیه؟! بجز کسالت و خواب آلودگی که حسی برای من نمیاره البته اینروزا که زمستونیه و بارون میباره و سرده  معلوم نیست چخبره. ظهر یه مستند دیدم در مورد زندگی و مهاجرت گوزن های وحشی ، اینکه زندگیش از یه دشت سرسبز و وسیع شروع میشه و بعد یک مسیر دشوار رو بصورت گله ای مهاجرت میکنن و دوباره برمیگردن به سرزمین اصلیشون. مستند در مورد یه گوزن وحشی مادر و بچه ش بود و اتفاقایی که در طول مسیر براشون میفتاد. توی یه قسمتی نشون داد که از یه رودخونه عبور کردن بعد بچه گوزن که مشغول بازیگوشی بود جا موند از بقیه ، مادر که رفت اونطرف رودخونه دید بچه ش نیست ، برگشت کنار رودخونه و اون سمت رو نگا میکرد و بقول راوی داشت تصمیم میگرفت دوباره برگرده عقب یا نه ، از اونطرف دو تا چیتا ( که فوق العاده زیبا بودن) بچه گوزن رو تنها گیر آوردن و افتادن دنبالش که شکارش کنن ، دوباره مادر رو نشون داد که بالاخره تصمیم گرفت از رودخونه بگذره و بره دنبال بچه ش وقتی رسید دید چیتا ها دنبال بچه ش گذاشتن ، اونم شروع به دویدن کرد و خلاصه بچه شو نجات داد. این صحنه کاملا نشون دهنده ی غریزه بود . غریزه ی مادری، اینکه جونشو به خطر انداخت و برگشت ؛ دیدنش خیلی عجیب بود. یه صحنه ی دیگه رو نشون داد که گله ی گوزن ها و گورخر ها میخواستن از رودخونه عبور کنن که کروکودیل ها کمین کرده بودن و دیواره ی جلوشون 6 متر ارتفاع داشت یعنی باید خیلی سریع عبور میکردن و با تلاش فراوان خودشونو از دیواره بالا میکشیدن ، همه با هم پریدن داخل آب و از سر و کول هم بالا میرفتن که اسیر دندونای کروکودیلای داخل آب نشن و همین که به خشکی میرسیدن بازم از همدیگه بالا میرفتن فقط برای نجات دادن خودشون و چون دیواره مستقیم بود باعث سقوط همدیگه و خودشون میشدن. این صحنه منو یاد خودمون انداخت ، ما آدما که نه برای زنده موندن بلکه برای بدست آوردن بیشتر و بیشتر چقدر همدیگه رو پله کردیم و میکنیم، زیر آب همو میزنیم و خوشحال میشیم نفر قبلی طعمه شد تا ما آسیب نبینیم. 

فرق چندانی تو روش زندگی کردن ما آدما با بقیه موجودات نیست فقط انگار میخوایم بزور به خودمون بقبولونیم که فرق داریم. از هر جهتی نگا میکنم همه مثل هم هستیم حتی شاید بشه گفت حیونا مرزبندیا و خط قرمزای بیشتری نسبت به ما ادما دارن!

+ من هر سری مستند مربوط به حیوانات میبینم از آدم بودنم نا امید میشم :/  البته منو یاد انیمیشن ماداگاسکار انداخت :))))))))



تا تو با منی زمانه با من است

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ق.ظ


 تبریک سال نو رو پیشاپیش بگم ، امیدوارم روزهای خوبی در انتظارتون باشه با کلی اتفاقات خوب :)

 

 + این آهنگو حتما بشنوید ;)


  امسال تو را داشتم 

   می شود امسال را تحویل ندهم ؟

   " زانیار برور "

هه له بجه

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ

25 اسفند روز حلبچه س ، جایی که انسان های بی دفاع قربانی جنگ شدن. جایی که بشر قربانی قدرت و پست فطرتی هم نوعش شد. نسل کشی بزرگی که نتیجه ش کشته شدن نزدیک به 5000 هزار  نفر و تعداد زیادی مجروح بود. 7 تیر 66 شهر سردشت بمباران شیمیایی شد و 25 اسفند همون سال فاجعه ی حلبچه رخ داد. این عکس که بعدا تندیسی ازش ساخته شد و در حلبچه قرار گرفت یکی از ثاتیرگذارترین عکس هایی که از این فاجعه گرفته شده.

" زندگی یخ زده بود ، درست مثل وقتی که فیلمی را نگاه میکنی و ناگهان روی یک فریم آن می ایستد.وارد آشپزخانه میشوی و میبینی زنی دارد با چاقو هویجی پوست می کند و در همان حال خشکش زده است... مجروحان و قربانیان دسته دسته می آمدند. بعضی از روستاییان را سوار هلیکوپتر خودمان کردیم ، پانزده ، شانزده بچه ی نازنین هم همراهشان بودند که به ما التماس میکردند که آن ها را به بیمارستان برسانیم.به همین خاطر همه ی خبرنگاران هرکدام  یک بچه را در آغوش گرفتیم و هلیکوپتر به پرواز در آمد.اما چند لحظه بعد دختر کوچولویی که در بغل من بود از دهان و دماغش خون سرازیر شد و در دست هایم جان داد. "

کاوه گلستان 

شعر خوب بخوانیم...

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ


چند سالی میشه که بواسطه ی یه دوست با سعدی آشنا شدم ، سعدی مردِ ادب و معلم خوبیه. یک سخنور فوق العاده که شیرینی حرفا و اشعارش تا چندین قرن بعد از مرگش به جون و دل ادم میشینه. فصاحت و شیوایی اشعارش که میشه کلی درس ازش گرفت عالیه. غزل های عاشقانه ش فوق العادس ، متاسفانه بخاطر بد سلیقگی مؤلفین کتاب های درسی ما هیچ وقت شعر دلنشینی از شعرای قدیمی نخوندیم ، دلیلی که باعث دور شدنمون از اینهمه زیباییه. بشخصه اشعار سعدی بعد مولانا برای من دلنشین و روح نوازن.میخوام بگم که زیاد شعر بخونین ، شعر خوب بخونین . اونوقت فرق بین شعر خوب و یه مشت کلمات بی سر و ته که به اسم شعر رواج یافته رو متوجه میشین. چون ذهنی که در این زمینه باز شه دیگه به راحتی هر چیزی رو نمیپذیره.

+ خونه تکونی گرچه خیلی مزخرفه اما اون بخش  مربوط به تمیز کردن کتاب ها ، خیلی خوبه. ایـن کتاب رو چند سال قبل از یه بساطی کنار خیابون خریدم که چاپ جدیدش برای سال 1356 هست.

+ این شعر رو کامل بخونین ، اینم همون بیت :

         

               در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

                 گرگ دهــن آلـوده ی یوســف ندریـــده

بر صبر و وفا قدم فشارید

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ق.ظ

مثل اینکه رسمِ  تولد وبلاگو یادآوری کنن ، خب منم طبق همین رسم میگم که این وبلاگ وارد پنجمین سالش شد . اون شبی که اولین پستو نوشتم حدودا همین ساعتا بود و داشت بارون میبارید ،قرار نبود اینهمه مدت باشه اما میبینم که تا الان پیش اومده. شده جزئی از زندگیم :)


+ عنوانو خیلی دوس دارم ، شعر بخونید این روزا :)

  • خاتون

The Revenant

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ

فیلم خوب و جدید میخواین ببینین ، من  " The revenant "  رو بهتون پیشنهاد میکنم ، نه بخاطر اینکه توی چند بخش جایزه گرفت ، بلکه چون واقعا فیلم خوش ساختیه. تمام اون 2 ساعت و نیم که داره پخش میشه اونقدر محو تماشاش میشین که انگار خودتونین فضاشو دارین لمس میکنین. بازی فوق العاده ی دی کاپریو در شرایط سخت واقعا دیدنیه. دیشب هم که اسکار بهترین بازیگر رو گرفت ، درسته برای بازی توی این فیلم بود اما در واقع برای بازی های عالیش تو این چند سال بود. شایسته ی گرفتنش بود. با اون لبخند دوست داشتنیش :)))

خلاصه ببینین فیلم رو پشیمون نمیشین ;)


جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۵۶ ق.ظ

دوس داشتن شاید همیشه هورمون نباشه یه چیزیه بیشتر از اینا. شاید وقتی بی دغدغه حالت خوبه ، بی دلیل میخندی اونم وقتی که خنده بین خیلی از گرفتاریا گم شده ، وقتی که به بودن امیدواری ، وقتی که نگران نیستی ، خودخواه نیستی ، شاید همین وقته که اون حسه اومده نشسته یه جایی تو وجودت که خودتم نمیدونی کِی و چطور . وقتی که مهم نیست آخرش قراره چی بشه ، وقتی دنبال چیز خاصی نمیگردی تو این جریان فقط میخوای حالت خوب باشه ، حالش خوب باشه ؛ حتی سعی نمیکنی برای این خوب بودنه کار خاصی کنی ،  انگار خودبخود این اتفاق میفته. اینجا همون جاییه که روزها ، شب  ها تلاش کردی برای رسیدن بهش و همیشه یه خلاء بوده برات. اما وقتی که نه فکرشو میکردی و نه قرار بود برای رسیدن بهش کاری کنی خودش اومده. مثل یه هدیه ی بی بهونه و یهوویی. یه حس سبکِ ، نه دست و پاتو میبنده نه مقیدت میکنه به انجام چیزی ، یه جریان سیال که تو وجودته. تک تک سلولات نفس میکشنش. آرامش همینه. 

دوست داشتن هیچ مناسبت و تقویمی نمیشناسه ، حسش که کردی باید به زبون بیاریش در لحظه ...

              

                     " دوستت دارم را " 

                       من دلاویزترین شهر جهان یافته ام 

                      

کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

اونقدر دنیا شلوغ و پر از هیاهو هست که دلیل کافی باشه برای یهوویی کلافه و عصبی شدن ، نا آروم بودن و تشویش داشتن . بهترین راهکار بنظرم اینه که خودمون رو دعوت کنیم به دیدن یه فیلم آروم و خوب ، به شنیدن یه موسیقی دلنشین و به خوندن یه کتاب خوب. 

لیلا حاتمی رو دوس دارم ، جدا از بازیگرِ خوب بودنش بنظرم خیلی متشخصه. اگه یه فیلم ایرانیِ خوب با فضای آروم رو میخواین ببینین  با سکانس ها و دیالوگ هایی که خیلی نزدیک به فضای رمنس و زیبایِ فرانسوی باشه ، بهتون پیشنهاد میکنم فیلم " در دنیای تو ساعت چند است؟" با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا و زری خوشکام ( مادر خانوم حاتمی ) رو حتما ببینین. موسیقی عالی هم داره که خیلی گوش نوازه.


+ بشنوید (  paradise ) از گروه  coldplay  

+ وبلاگم توی مسابقه ای که آقای روانی برگزار کردن شرکت داره ، دیشب که نوبت معرفی و امتیاز دهی وبلاگم بود با دیدن اینهمه لطف دوستای عزیزم خیلی خوشحال شدم ، یه تشکر ویژه از ایشون و البته از تک تک شما دوستای عزیزم بایت لطف بیش از حدتون ؛ صرف نظر از مسابقه و امتیازاتش و کل جریانات،  محبتتون برای من بسیار ارزشمند بود :)